۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

شام ِ آخر

گارسون!
لطفاً برای من، یک پرس زهرمار بیاورید.
با لیوانی شوکران سرد؛ تا آتش ِ هزار غروب را در این دل ِ بی‌صاحبم، فرو بنشاند.
راستی! قبلش منوی غزل‌ها را بیاورید.
می‌خواهم قبل از قی کردم زندگی‌ام، قدری «سعدی» بخوانم...



۲ نظر:

hasti گفت...

salam
aslan to mood in nazaretoon nistam!
omidvaram shoma ham nabashi
baba in hame chizaye latiftar v shrane tar!

محمّد گفت...

هستی‌خانم!
سلام؛ امیدوارم که هیچ وقت تو همچین حالی نباشید. ای بابا! شانس منه دیگه! همه‌ش موضوعات نامیزون می‌خوره به پستم!
شاد و سلامت باشید در پناه خدا[گل]