ما قَصَمَ ظَهرى اِلّا رَجُلان: عالِمٌ مُتِهتّك وَ جاهلٌ مُتنَسّك، هذا يَنفّر عَن حَقّه بهَتكه، وَ هذا يَدعُو اِلى باطِله بنسكه نشكست كمر مرا مگر دو مرد: يكى عالم و دانشمند گستاخ و پردهدر، و ديگرى عبادت كننده نادان ، آن يك، مردم را از حق خود متنفّر میكند به خاطر گستاخى و پردهدرى، و اين يك، مردم را میخواند به باطل خود به خاطر عبادت صورى و ظاهری
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم...بی تابم... شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم... ... .. . تو دوردست امیدی و پای من خسته است... چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است...
۴ نظر:
ايشالا كه توي دفترت ماندگار باشه فراري چرا....
سلام آقا محمد خوبی خیلی جالب بود باهاش حال کردم
آخه چه قشنگ...
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم...بی تابم...
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...
...
..
.
تو دوردست امیدی و پای من خسته است...
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است...
ارسال یک نظر