۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

از امید مهدی‌نژاد بخوانید...

یک شهر پرنده­های مُرده
یک شهر چرنده­های خوش­پوش
یک شهر مناره­های کوتاه
یک شهر ستاره­های خاموش

آیینه­ی آسمان تاریک
تابوت غریب نعش انسان
بر شانه­ی کوچه­های باریک
یک جاده به سمت خط پایان

در پرتوِ ماه بی­تفاوت
یک بیشه پلنگ تیزدندان
همسایه­ی گرگ­های وحشی
آلوده­ی خون گوسفندان
  
پتیاره­ی خرفریبِ بدنام
کمپیرِ وقیحِ هفت­کرده
زالوی کریهِ هفت­اندام-
حلقوم برای نفت کرده

شش­دانگ صدای ناهماهنگ
ترکیب کریه آهن و دود
آویخته در بتان صدرنگ
یک شهر نران ماده­آلود

مردانِ به انتها رسیده
یک صفحه پیاده­های فرزین
مردانِ به گوشِ ما رسانده
یک عمر حماسه­ی دروغین

با پرده­درانِ پشتِ پرده
تا کی، تا چند استمالت؟
ای شیعه­ی انقلاب­کرده!
این بود فرشته­ی عدالت؟

ای دیوِ سپیدِ پای در بند!
این جنگلِ گرگ را بسوزان
آری، بخروش، ای دماوند!
تهرانِ بزرگ را بسوزان


"امید مهدی‌نژاد"

ای شیعه‌ی انقلاب کرده! این بود فرشته‌ی عدالت؟!