۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

ابوتراب

شنیده‌ام حوالی این شب‌ها،
مردی از خاندان بنی‌باران به خواب ِ خدا خواهد رفت...
با دست‌های پینه‌بسته و
پیشانی چین‌خورده و
بغضی شبیه قصیده.
امّا لبخند بر لب...
امّا رستگار...

به خدای کعبه
که زمین، یتیم خواهد شد!...

پی‌نوشت: التماس دعا!

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

سایه

و جای خالی یک سایه را که می‌فهمد؟!

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

مراسم "ممه برون"!



فرموده بودند که باید منتظر شنیدن خبرهای خوش تازه‌ای باشیم.
در همین راستا، در بیانات نه چندان اخیرشان با دادان خبری، روح ملّت همیشه در صحنه را شاد کردند.
ایشان خبر دادند که شخصی با نام مستعار "لولو" در یک اقدام انقلابی، دست به سرقت "ممه‌"های بلاد مستکبره نموده و تمامی نقشه‌های آنان مبنی بر تحریم و تحت فشار گذاشتن ایران را نقش بر آب نموده است. در ادامه ایشان با بیان این که "آب بریزید همون جایی‌تون که سوخته!" پاسخ محکم و دندان‌شکنی به بلاد مذکور داده‌اند. ایشان به دلیل مسائل فوق‌امنیتی از بیان محل دقیق سوختگی معذور بودند.(از این جا دانلود کنید)

در رابطه با این خبر، شنیده شده یکی از شاعران بی‌بی‌سی‌تبار ِ معلوم‌الحال ِ بی‌تربیت گفته است:
چه کسی می‌خواهد
"ممه"‌ها را ببرد؟
خانه‌اش ویران باد...!


خبرهای مرتبط:
  • دولت چین اعلام کرد به زودی با تولید انبوه "ممه" و صادرات ارزان‌قیمت آن به اروپا و آمریکا، بحران "ممه" را در جهان حل خواهد کرد.
  • فردی که خود را "لولو" می‌خواند با انتشار تصویری در یوتوب تأکید کرد که "آمریکا بداند! ممه‌ی برده شده، به هیچ عنوان پس داده نخواهد شد!"

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

نمی‌دونم... شما می‌دونید؟!

همشهری‌های عزیزم! 
بی‌مقدمه بگم:
این مطلب وبلاگ ننگرده رو خوندید؟
دنیا، دنیای مسخره‌ای شده...
نمی‌دونم چرا مسئولان شهری ما در مورد کارهای فرهنگی که مربوط به شهر و تاریخچه‌ی اون بشه هیچ اهمیتی قائل نمی‌شن و کاری نمی‌کنند؛ و یا شاید اگر کاری می‌کنند چرا به چشم نمیاد!
در ضمن، یاد
این مطالب هم افتادم:
و صد البتّه این مطلب:

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

بگذار عنوانش خودش باشد: "محمّـد نـوری"


جان ِ مریم!
چشم‌هات را باز نکن؛ بخواب...
نکند بیدار شوی و ببینی که او رفته...
هم‌او که دلش از آن دل‌های قدیمی بود...
هم‌او که صدایش چیزی از عطر شالیزارها با خود داشت،
و در لرزه‌های آرامش بخش آوایش، انار گل می‌کرد...
بخواب؛
حوصله‌ی گریه‌ی تو را دیگر ندارم!...


رفته تا بوییدن نسترن...
رفته پی پرسیدن اسم گلی ناشناس...
حالا باید جیران را خبر دهیم که مهمان‌ات بی‌خبر گذاشته رفته...
یعنی بر سر آوازهای سرزمین خورشید چه خواهد آمد؟!
وای بلال! طبیب ِ دردُم...



نازنین ِ مریم!
بخواب...
لالا کن...
لالای‌لای...
آخ! لالای‌لای...
بخواب نقل و نمکدون...
بخواب غنچه‌ی زمستون...



حالا او رفته...
مریم خواب است و
ساز ناقاره‌ی جمعه بازار، ناکوک می‌زند و
تاج‌گل آیینه‌ها را بر ناباوری دست‌ها، تا ابدیت می‌برند...

*

امّا،
ای بهانه‌ی سه رنگ ِ شکفتن و طلوع و تبسّم!
ای مادر آغوش و بوسه‌ها برای شقایق‌!
ای شیرین‌ترین رؤیای ما!
سر ِ تو سلامت!
تو بمان!
           ای ایران!
                        ای ایران!...

بیوگرافی استاد

...