۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

از که می‌پرسی؟!...


یاری اندر کس نمی‌بینیم، یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟

آب حیوان تیره‌گون شد خضر فرخ پی کجاست؟
خون چکید از شاخ گل، باد بهاران را چه شد؟

کس نمی‌گوید که یاری داشت حقّ دوستی
حق‌شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟

لعلی از کان مروّت برنیامد سال‌هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد؟ شهریاران را چه شد؟

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید، سواران را چه شد؟

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟

زهره سازی خوش نمی‌سازد ،مگر عودش بسوخت؟
کس ندارد ذوق مستی، می‌گساران را چه شد؟

حافظ! اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد؟

پی‌نوشت: به قول سعدی علیه‌الرحمه " غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟ / به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟!"

هیچ نظری موجود نیست: