ما قَصَمَ ظَهرى اِلّا رَجُلان: عالِمٌ مُتِهتّك وَ جاهلٌ مُتنَسّك، هذا يَنفّر عَن حَقّه بهَتكه، وَ هذا يَدعُو اِلى باطِله بنسكه نشكست كمر مرا مگر دو مرد: يكى عالم و دانشمند گستاخ و پردهدر، و ديگرى عبادت كننده نادان ، آن يك، مردم را از حق خود متنفّر میكند به خاطر گستاخى و پردهدرى، و اين يك، مردم را میخواند به باطل خود به خاطر عبادت صورى و ظاهری
۶ نظر:
بی بهانه کاش می شد زندگی کرد!
اما گاهی باید موند و با بهانه های کوچک زندگی کرد...
سلام خوبید؟
شکر خدا خوبم...
شما هم آدینه ی خوبی داشه باشید...
کی بیبهانه به تنهایی مرد...!؟
میگم فونتا بهم ریخته؟!
لینداخانم و عارفان!
به قول یارو:
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
هرچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم!
اینم شد زندگی آخه؟!!
زهراوارخانم!
ممنونام، شاد باشید.
هیچکی بابا! همین طوری یه پرت و پلایی نوشتم...
نه! فونتا که درسته فکر کنم.
خیلی کارا میشه کرد! دلیل نمیشه!
ارسال یک نظر